لبخند قشنگی زد و گفت ما نمیدونستیم، ولی پسرم انگار میدونست. یه بار شکمم رو بو کرد و گفت مامان دلت بوی دختر میده.
لطفا صبر کنید....
لبخند قشنگی زد و گفت ما نمیدونستیم، ولی پسرم انگار میدونست. یه بار شکمم رو بو کرد و گفت مامان دلت بوی دختر میده.
از سخت « دوستت دارم » گفتنش جا خوردم.از لحن صحبتش با مامانش جا خوردم. و وقتی مامانش با لبخند گفت « مغروره ، خیلی مغروره» خیلی بیشتر جا خوردم.
گفت چهارسال پیش خانمم باردار بود. چهارماه بهش گفته بودن دختر داره. اومدیم این آزمایشگاه و خانم دکترش بهمون گفت بچهمون پسره. راست راستی هم پسر شد. ما آقا ابوالفضلمون رو از این خانم دکتر داریم.
پدر درحالیکه هنوز از نوسان ضربهی قبلی ساکن نشده بود ضربهی خوشحالانهی پسردارشدن رو از مادر گرفت و در حال تلو تلو خوردن گفت میدونستم. بیرون که نشسته بودم سه تا نذر کردم.
آخرسر با دست به بندناف پیچ در پیچ جنین اشاره کرد و گفت: پسره دیگه و یه جور «ای بابا من میدونم تو نمیدونی»طور از اتاق رفت بیرون.
مِن و مِنّی کرد و گفت همهی رژیم غذایی که بهم دادین رو رعایت کردم، فقط دیشب «مجبور» شدم یه عالمه توت فرنگی و گوجه سبز بخورم!!!
گفت دلم میخواد بذارم بایدن. اسمش رو بذارم بایدن، تا مثل بایدن برسه به کاخ سفید. ولی فکر نکنم بذارن این اسم رو بذارم...
گفت بله. باباش از همون روز اول رها خانم صداش کرده. دیگه همه بهش میگن رها خانم. خودش هم فکر میکنه اسمش اصلا رها خانمه.
از اتاق سونوگرافی صدای موزیک میاومد. انقدر بلند که فکر کردم شاید صدا از خیابونه. وقتی رفتم تو اتاق دیدم گوشی رو گذاشته رو شکمش و از گوشیش داره تُرکیش مارشِ موزارت پخش میشه.