لطفا صبر کنید....

ناقرینگی ارثی

از در اتاق که اومد تو دیدم دستهاش رو یه جوری گرفته ، انگار تو یکیشون مثلا یه توپ تنیس و تو اون یکی یه توپ پینگ پونگ نگه داشته.
روی تخت هم که دراز کشید دوتا دستهاش رو تو هوا با همون حالت نگهداشت، با کمال دقت و سعی که اندازه ها تغییر نکنه.
گذاشتم به پای وسواس کرونایی این روزها، سونوگرافی ش رو شروع کردم ، و چیزی نگذشت که خبر از پسرک درراهش دادم.
خوشحال شد ، ولی نگران طور. نگاهی به دستهاش کرد که از اندازه ی توپهای خیالی مطمئن بشه ، و گفت : میشه یه چیزی بپرسم؟
نمیدونم چرا دلم راضی به پرسیدنش نبود ، ولی گفتم بپرس.
نجواگونه گفت: شوهر من یه اندازه نیست و با اشاره ی ابرو و چشم به دستهاش اشاره کرد و به من نگاه کرد تا مطمئن بشه جهت چشم و ابروش رو دنبال میکنم .
بعد ادامه داد : یعنی پسرمون هم در اینده مثل پدرش میشه ؟
اول نفهمیدم چی میگه ، بعد که فهمیدم چی میگه نخواستم باور کنم چی میگه ، و بعد بجای خودش و شوهرش و پسرک تو دلش تو تاریکی اتاق و زیر ماسک قرمز شدم. یادم نمیاد درجوابش چی من و من کردم ، ولی یادمه تا اخر سونوگرافیش سعی میکردم نگاهم به دستهاش ، که هنوز هم دو توپ خیالی کوچیک و بزرگ رو نگهداشته بودن نیفته.
کارش تموم شد و با همون حالت ناقرینه ی دستهاش ، و ظاهرا ناامید از جواب نگرفتن از من ،رفت. رفت تا در دنیای پر از ناقرینگی این روزها نگران ناقرینگی به پدر رفته ی پسرکش باشه.
ناقرینگی پنهان، ولی به لطف این عزیز اشکار.
logo-samandehi
مشاوره آنلاین
لاغری, لاغری موضعی, تناسب اندام