لطفا صبر کنید....


همه‌مون دور و برمون نامردمانی داریم قدیمی یا تازه ، نزدیک یا دور، که دلشون میخواد هرکاری خواستن بکنن ، هرکاری بقیه خواستن نکنن، هروقت خواستن باشن، اگه هستن درست نباشن، بعد صدای



مطمئنم خدا تو اون دنیا بخواد منو مجازات کنه یه پروب سونوگرافی می‌ده دستم با یه عالمه شکم تپل پر از ابر و مه زیر دستم بعد دو عالمه شکم لاغر و مثل هوای کویر صاف و بی‌گردوغبار اون طرف‌تر



میگم با توجه به جنسیت جنین، یه خانم کوچولو تو دلته. سرشو از مانیتور برمیگردونه و با ناباوری میگه راست میگین؟؟؟ میگم راست میگم. چرا باید دروغ بگم! میگه کجاشه؟ منم ببینم!! میگم خوب برای تو که تشخیصش سخته. میگه نه خیلی تو



دوقلوهاش هردو با پا قرار گرفتن و مایل که تو زبون پزشکی میشه «اوبلیک». میگه خانم دکتر«اوبلیک» یعنی چی؟ میگم یعنی مایل، یعنی صاف قرار نگرفتن. یاد روزاهای خیلی دور میافتم. اولین روزای دانشکده پزشکی و آناتومی گِری.



اندازه‌های جنین رو که میگیرم دور شکم یه ذره کمتر درمیاد و وزن جنین یه کوچولو کمه. آروم همین‌ها رو بهش میگم. روی تخت نیم خیز میشه و با عصبانیت و تعجب میگه چررررا؟ از شدت عصبانیت «چرا» ش جا میخورم ولی باز



ازش می پرسم روز چندم سیکل پریودته؟ شروع می کنه با انگشتا شمردن و چون کم میاره قاطی میکنه و دوباره می شمره و زیرلب پچ پج می کنه و بالاخره با چهره ای مشعوف از حل مساله میگه: فردا روز شونزدهمه.



تو بعدازظهر تب‌دار و ملتهب خرمشهر آخرین مادر باردار لخ لخ کنان رفت بیرون. از وقت درمانگاه گذشته و راننده‌ی بیمارستان منتظر ایستاده و هر چهار پنج دقیقه با یه نیمچه بوقِ غرغرو، منتظر بودنش رو یاداوری می‌کنه. کولر گازی نالان و دستگاه



بهم میگه شما دارین تکونش میدین؟ داریم با هم جنینش رو می‌بینیم که در تموم جهات بالا پایین میپره و می‌چرخه و می‌رقصه. میگم نه والا! کار خودشه. با وجود تموم پیچش‌ها و چرخش‌ها دریغ از یک ثانیه در وضعیت مناسب قرار گرفتن



مونای ما واقعا پیگیره. وقتی میگه لباس رو باید بیارین پایین شوخی نداره. باید لباس تا اون میلیمتری که مدنظره بیاد پایین!!! خیلی موقع ها از مونا اصراره و از لباس پایین آورنده انکار. پیشرفت کار رو به پایین در حدِ دهم میلیمتره.



تند تند و بی نفس کشیدن حرف می زنه! میگه این یکی «کاملا ناخواسته» س. دوتای اولی هم یهویی اومدن ولی این یکی دیگه خیلی...! اینو با دستگاه باردار شدم. به شوهرم گفتم دیگه کفش تو رو نمی پوشم. یه ذره که مجال به خودش میده


logo-samandehi
مشاوره آنلاین