آشنایی من و ابوالفضل برمیگرده به روزهای جنینیاش. وقتی که مامانش پسر کوچیک دوساله ش رو بخاطر غرق شدن تو استخر پارک از دست داد و برای تسکین داغ دل خانواده دوباره باردار شد. پسر بودن جنین کلی خانواده رو

لطفا صبر کنید....
آشنایی من و ابوالفضل برمیگرده به روزهای جنینیاش. وقتی که مامانش پسر کوچیک دوساله ش رو بخاطر غرق شدن تو استخر پارک از دست داد و برای تسکین داغ دل خانواده دوباره باردار شد. پسر بودن جنین کلی خانواده رو
تو شکم مامانش گوله شده و خودش، خودش رو و دست و پاهاش رو سفت بغل کرده. میگه چقدر سخت خوابیده. چقدر جاش تنگه. میگم نه، چرا سخت؟ اون که نمی دونه جور دیگه ای راحت تر هم میشه خوابید. فکر میکنه دنیاش همین قدره.
نامهای خانوادگی خارجی بی مزهن، تخیلت رو بیدار نمی کنن، کنجکاوت نمیکنن، برعکس نامهای خانوادگی ما. تو ایرانمون هرنام خانوادگی یه داستان پشتشه. داستانی که شروعش از روزهای پدربزرگها یا خیلی قبل تر از اوناس. داستانی
میپرسم اسم پسرت رو چی گذاشتی؟ میگه هنوز اسم نداره. پسر صداش میکنیم. شوهرم یه جدول تو کامپیوتر درست کرده، اسمها رو نوشته و جلوشون ارزیابی هامون رو تیک میزنه و خط میزنه تا به نتیجه برسیم. یه جدول بلند بالا از اسمها داریم.
سونوگرافی داپلر بارداری داره. یعنی بررسی عروق جفت و جنین. میگم دلیل خاصی داشته که داپلر درخواست کردن؟ گاهی دلیلی داره، مثل عقب بودن رشد جنین یا بررسی چسبندگی جفت. گاهی هم دلیل خاصی نداره. جوری فکر میکنه که فکر میکنم دلیل رو
معلومه ماسکش خونگیه. پارچهی نخی قهوهای گلگلی که پُر چین دوخته شده، و از زیر شیلد هم به چشمم میاد. میگه با این ماسکها خفه میشدم. گفتم مامانم برام بدوزه. یه جوری راحته وگَل و گشاد، مثل لباس خونه، وقتی بعد از یه
از دریچهی اتاقم صداشون رو میشنوم. صداشون مثل آدم فضایی هاست، دور و گُنگ و محو. این روزها چون نمیذاریم کسی تو سالن انتظار بمونه سالن خلوته و این صدای آدم فضاییطور پژواک میندازه
میگم وزن جنین ۲۶۷ گرمه. میگه یعنی چی؟ میگم خوب یعنی ۲۶۷ گرم دیگه. میگه نه، با یه میوه مقایسه کنین! فکر میکنم شوخی میکنه. فکر میکنم میدونه سونوگرافی غربالگری چقدر چیزهای مهمی برای دیدن داره، خیلی مهم تر از تشبیه کردن جنین
این روزهای کورونایی هرروز صبح بعد از رسیدن به مطب اولین کارم شنیدن آمارهای کوچه خیابونی و جمع و جور کردن ترس و هراس ها و پیدا کردن راه حله. ترس شون رو درک میکنم و خودم هم نگرانم، ولی با امارهای خاله
مینا جون، تنها خالهی مامان، از اون خانم گوگولیهای خیلی تمیز خیلی خوش دست پخت بود. از اون خانم گوگولیهای سختی کشیدهی پُر از ماجرا که گویا سختیها یادش داده بودن میشه با سابیدن