لطفا صبر کنید....


از این مامانای « این ور دلم درد می کنه، همه جام درد می کنه» س. سونوگرافی رو شروع می کنم و چه خوب که همه چیز خوبه. یهو وسط کار عطسه‌م میاد ، از اون عطسه بلندای حساسیتی بدون علت، که نمی



دوقلو داره. سنگین شده و سنگین حرکت می کنه و سنگین و پرسروصدا می خوابه. یه چال خوشگل هم رو لپش داره. با دوتا پسراش سروکله می زنم و هراندازه رو چندبار می گیرم، انقدر که تو سروکله ی هم پیچیدن و انقدر



از مریضای آخرِ یه روز شلوغه. بدو بدو میاد تو و بدو بدو می‎خوابه رو تخت و در حال آماده شدن می‎گه وااای خانم دکتر ، از «سکته‎گی» مُردم! من عاشق واژه‎های جدیدم. واژه هایی که خلاصه و مفید مفهوم و حس‎وحال رو



یه داستان جدید با کلمات و ترکیبات تازه داریم. پُر هیاهو وارد می‎شه و در حال تکاپو برای اماده شدن می‎گه خانم دکتر ، اینجام ، اینجام ، «یه کم خیلی» درد می‎کنه و تاپ تاپ می‎زنه زیردلش. می‎گم یعنی چی؟ بالاخره یه



هر کدوممون برای توصیف عمق و شدت ناراحتی‌مون کلامی داریم که خاص خانواده‌مون، شهرمون یا اصلا خاص خودمونه. بیشتر اوقات این کلام کم و بیش یه جوره. ولی گاهی هم جدید و جالبه. بهم پیغام می‌ده بهش گفتن فرش



هفته های آخر بارداریه. دومین باره که پیش من میاد و از اون مورداس که هیچکدوم از اندازه های جنین با هم و با سن بارداری تطبیق ندارن. بار اول فقط یک ساعت طول کشید تا تموم سونوگرافی های دیگه از اول بررسی



قشنگ معلومه هول کرده. دور خودش و دور تخت می پیچه و با چادرش می خوابه. یه ذره آرومش می کنم تا بتونم کار رو شروع کنم. در حین سونوگرافی ازش می پرسم همه چیز تا الان خوب بوده؟ً تندتند جواب می ده



قدبلنده و تموم قد ایستاده روی چهارپایه ی کنار تخت. بلاتکلیف دست به کمر ایستاده و نمی‎خوابه و بالش رو نگاه می‎کنه. می رم تو می گم چرا نمی‎خوابی؟ می‎گه این متکا رو چیکار کنم؟ باید بذارم زیر کمرم؟ نگاهی به متکا بیچاره‎ی



اهوازیه، با اون با نمکی و شلوغی ویژه ی اهوازی ها. با خنده وارد می شه و پر سروصدا دراز می کشه و بی وقفه مثل موسیقی متن، همگام با من حرف می زنه و سوال می پرسه: این کجاشه؟ حالش خوبه؟ سالم



گرد و تپلی یه. سه ماهه س ولی شکمش اندازه ی شش ماهه س. قبل از اینکه من غرغر رو شروع کنم و از تپلی بودنش شاکی بشم خودش می گه: خانم دکتر چرا انقدر شکمم بزرگه؟ می گم خودت بگو. -فیبروم دارم؟


logo-samandehi
مشاوره آنلاین