یه کاسه نمک
هر کدوممون برای توصیف عمق و شدت ناراحتیمون کلامی داریم که خاص خانوادهمون، شهرمون یا اصلا خاص خودمونه. بیشتر اوقات این کلام کم و بیش یه جوره. ولی گاهی هم جدید و جالبه.
بهم پیغام میده بهش گفتن فرشتهی کوچولوش دوتا «کیست کوروئید» کوچولو تو سرش داره. از همین بلاتکلیفهای بدجنس که بیشتر وقتها فقط موقع غربالگری دوم میان تا حرص بدن، و بعد یه ماه دیگه راهشون رو میکشن میرن.
برام مینویسه انقدر ناراحت شده که «انگار یه کاسه نمک خورده»!
با هم به مدل «چت» گپ میزنیم و آرومش میکنم و بهش اطمینان میدم وقتی همهچیز خوبه این کیستها هیچ خطری ندارن و از بین میرن.
ولی نمیتونم بهش نگم که از خوندن نحوهی بیان ناراحتیش خندیدم، که تا حالا نشنیده بودم ناراحتی رو با خوردن یه کاسه نمک توصیف کنن، که این «گپ چت» مون رو داستان میکنم.
آروم شدنش و لبخند زدنش رو از پشت مانیتور موبایل و از راه دور میتونم تجسم کنم.
شاید خدا این «موقتیهای بدجنس بیارزش» رو گذاشته که یه ذره روحمون و قلبمون خیلی شور بشه، تا بعد طعم شیرینی رو بیشتر بفهمیم.
و امیدوارم هیچ مامانی هیچ وقت به اندازه ی خوردن یه کاسه نمک ناراحتی نبینه.
برای دیدن بقیه ی داستان ها کلیک کنید