لطفا صبر کنید....

ویار پرتقال

رو تخت ولو و وارفته خوابیده، با حلقه‌ی سیاه زیر چشمهاش. با بیحالی جواب سلامم رو میده. احوالش خبر از ویار میده. ازش می‌پرسم، میگه آره، خیلی شدید. به پرتقال ویار دارم و بدون مکث اضافه می‌کنه، که هنوز نیومده!
فکر می‌کنم تا حالا اینطور عمیق و اینطور از نزدیک به چگونگی و چرایی ویارش نگاه نکرده بود و برای خودش واگو نکرده بود، چون یهو حالش بهتر شد لبخندی زد و دوتایی به ویار، ویار خیلی شدید، به یک هنوز نیومده ی مفلوک، خندیدیم.

میگم این همه ویاربرانگیز موجود و در دسترس، حالا چرا پرتقال بیچاره که هنوز نیومده شده محرک مرکز ویارت؟
دوباره یادش می افته و قیافه‌ش درهم کشیده میشه و میگه نمی‌دونم ولی اسمش هم میاد حالم بهم میخوره.
تصمیم می‌گیریم دیگه اسمش رو نیاریم و کار رو شروع کنیم.

بازهم جای شکرش باقیه که تکلیفش با حال بد کننده‌ش معلومه. میدونه باید از اون حال بدکننده دوری کنه، چه دور، چه نزدیک، چه پیدا چه پنهان. حالا با چه منطقی و با کدوم تبصره‌ی علمی‌ میشه توجیه‌ش کرد مهم نیست.
همیشه برای حال بد داشتن از یه چیزی یا یه کسی نباید دنبال منطق و تبصره بود.
خوبه آدم حال بد کن هاش رو بشناسه.

حال خوب کن ها رو شناختن هم خوبه ها، ولی آدم باید تکلیفش با حال بدکن هاش معلوم باشه، چه عیان، چه پنهان، چه اومده، چه نیومده.
خوبه آدم بدونه حال بد کن ها همیشه قیافه‌ی بدی ندارن. گاهی خیلی هم خوش ظاهرن. مثل پرتقال مفلوک.
logo-samandehi
مشاوره آنلاین
لاغری, لاغری موضعی, تناسب اندام