لهجه
لهجههای مردممون رو از جای جای مملکتمون دوست دارم. حدس زدن اینکه این لهجه مال کجای ایران عزیزمون هست رو دوست دارم. جورواجوری لهجهها نشونهی پهناوری سرزمین محبوبمونه. هر لهجه نشون از یه فرهنگ داره. هر لهجه یه داستان پشتش داره. داستان یه نسل.
آدما همه با لهجهشون یه جور رفتار نمیکنن.
بعضیها سعی میکنن لهجهشون رو قایم کنن. انگار تمرین میکنن که «بی لهجه» باشن. انگار فکر میکنن بیلهجه بودن بهتره. ولی همین آدمای بیلهجه با شنیدن صدای قلب جنینشون، یا با دیدن صورت قشنگش اون دیوار کشیده شده به دورشون میریزه و با چشمهای اشکآلود و با غلیظترین لهجهی ممکن قربون صدقهی تودلیشون میرن.
بعضیها هم رو لهجهشون تعصب دارن. لهجهشون رو با شدت و حدت تمام حفظ میکنن و ابایی ندارن از اینکه با اولین جمله همه بفهمن مال کجای ایران هستن.
انگار لهجهشون حکم یه مُهر رو داره براشون. حکم یه مُهر سلطنتی.
صدای قلب جنینش رو که میذارم چشمهای درشتش نمناک میشه و میگه مامان قربونت برم، سالمه خانم دکتر؟
لهجهی عجیب و بانمکی داره. بیان کلمات با گویش آذری ولی با لهجهی اصفهانی.
ازش میپرسم کجایی هستی؟ لهجهت مال کجاست؟
میگه ابهری هستیم، ابهری اصیل. ولی مامانم وقتی من رو باردار بوده اصفهان زندگی میکرده. و از بین تموم بچهها من لهجهی اصفهانی هم دارم.
بیشتر اصفهانیهایی که میشناسم جزو اون دستهی وفادار به لهجهان. بارها اصفهانیهای مهاجری رو دیدم که حتی بعد از سالها انگلیسی رو هم با لهجهی غلیظ اصفهانی حرف میزنن. یه حس «ناسیونالیستی» عمیق و ریشه دار به نصف جهان.
اصفهان دنیایی یه برای خودش. بیخودی که بهش نصف جهان نگفتن.
حالا باید به تموم تواناییهای اصفهان این رو هم اضافه کرد: دادن لهجهی اصفهانی به یک جنین، که مال ابهره. توانایی که قابل ثبت در گینس هست.
قبول ندارن؟
نصف جهان که هیچ، همهی جهان رو بگردن ، یه آدم پیدا کنن، که لهجهش یادگار دوران جنینیاش باشه.
یه ابهری، با لهجه ی اصفهانی.