قند داری
دیگه هفتههای آخر بارداریشه. از اول بارداریش پیش من اومده، مرتب و سروقت کارهاش رو انجام داده و از اون مامانهای آروم و موقره.
با سختی روی تخت دراز میکشه. اندازهها رو که میزنم بهش میگم: مایع دور جنین زیاده. «قند » داری؟
مکثی میکنه، از گوشهی چشم نگاهی بهم میندازه، سرش رو برمیگردونه طرف مانیتور و زیرلبی، جوری که من به سختی میشنوم میگه: احساسش رو دارم، ولی میرم دستشویی چیزی نمی یاد!!!
چند ثانیه طول میکشه تا ارتباط بین « قَند » داشتن و «در دستشویی چیزی نیومدن » رو بفهمم و بعد که میفهمم نمیتونم بلند نخندم.
بهش میگم وای، باورم نمیشه. تو « ق » ِ اول و «د » ِاخر « قَند » رو نشنیدی، قبول، بندازیم گردن ماسک، که کلمه ها رو چپ و چول میکنه، ولی اخه من اون دفع طبیعی بدن رو با این لفظ بکار میبرم؟ که تو میگی میرم ولی نمی یاد؟
عین لبو قرمز شده، هم از خجالت، هم از خنده، جوری که تو تاریکی اتاق هم میشه قرمزی صورتش رو دید.
میگه چرا والا، شک کردم. با خودم گفتم آخه خانم دکتر چرا این لفظ رو برای این کار استفاده کرد؟ ولی گفتم خوب حتما این کار رو با این لفظ می گن. منم راستش رو گفتم. گفتم میرم، ولی نمیاد.
میگم دختر خوب پس چرا اون جواب رو دادی؟حداقل می پرسیدی جانم؟ یا بله؟ یا چی؟
با لبخندی پهناور بر روی لب، که حداقل برای من تا شب باقی بود، علتهای زیادی مایع جنین رو با هم تو جنینش جستجو میکنیم و چیزی پیدا نمیکنیم و با همون لبخند پهناور از هم خداحافظی میکنیم.
یه نفر هم که به پزشکش و هرچی ازش میشنوه اعتماد میکنه اینجوری میشه: یه جور با لپهای گلگون از خجالت. سوژه ای برای داستان مطب شدن.