خودآگاهی
چهل و چهار سالهست. دوتا پسر بزرگ داره، این بارداری سومشه و برای سونوگرافی غربالگری اول اومده. از اون مامان پرسروصداها و صدا بلندهاست که ناخواسته حرفهاش شنیده میشه. میشنوم از بقیه میپرسه شما چی دارین و بدون صبر برای شنیدن جواب میگه بچهی اول باید پسر باشه! من که دوتای اولم پسرن ، و بلند میگه سومی رو دارم میارم که دختر هم داشته باشم.
بچه های پذیرش شمارهی موبایلش رو میپرسن. میگه ۰۹۱۲…… ، مکثی میکنه و بعد با تغیر و خشم میگه من چه بدونم؟ اصلا مگه آدم شمارهی خودش رو باید بدونه؟ آدم که به خودش زنگ نمیزنه.
بچههای پذیرش هم گردن کج میکنن و از ادامهی سوالها منصرف میشن.
نوبتش که میشه معلوم میشه تاریخها رو قاطی کرده و به پزشک زنانش قاطی گفته و به حرف پزشکش هم گوش نکرده و با حساب کتاب خودش اومده و دیر اومده و زمان سونوگرافی رو ازدست داده.
ولی کی هست که بتونه اینها رو بهش بقبولونه.
آستین بالا میزنم و عزمم رو جزم میکنم که به هرراه ممکنی توجیهش کنم چرا میگم برای این سونوگرافی دیر اومده، چقدر این سونوگرافی مهمه، بخصوص برای بارداری تو این سن ،و حالا که زمانش رو از دست داده چکار باید بکنه. براش روزها رو میشمرم و رو ماشین حساب حساب میکنم که الان چهارده هفته و شش روزه و هر دو دقیقه یک بار میخوام نشنوم، ولی میشنوم که میگه آهان، ولی… من الان دوازده هفته و دو روزم!
و وقتی بالاخره روونهش میکنم که زودتر با پزشک زنانش تماس بگیره، ولی بعد از بیست دقیقه دوباره صداش رو از سالن میشنوم که میگه میگم ها، خانم دکتر سن بارداری من رو اشتباه حساب کرده! گوشهای خودم رو باور نمیکنم.
گاهی هم اینجوری میشه دیگه. آدمها وقتی شماره ی خودشون رو بلد نیستن ، وقتی به خودشون زنگ نمیزنن، از خودشون بیخبر میمونن.خودشون رو نمی شنون . وقتی خودشون رو نشنون، حتما بقیه رو هم نمی شنون . پس تو بی خبری از خودشون ،خودشون و تاریخهاشون رو اشتباه میکنن، بعد اشتباهشون رو میندازن گردن بقیه . همون بقیه ای که نخواستن بشنون چی گفته ، چی داره میگه.