لطفا صبر کنید....

اسب ماهی

۱- یاسمین از نوزادی بدغذا بود. از گشنگی جیغ میزد، ولی لبهاش رو بهم فشار میداد و سرشیشه رو نمیگرفت.
تو خونه ی قدیمی میدون توحید یه تابلوی لیتوگرافی داشتیم، طرح ته اقیانوس، با ماهی‌های رنگی و یه اسب ماهی.
تنها حالتی که یاسمین بی‌وقفه شاید ۳۰ سی‌سی شیر می‌خورد این بود که با یه دست بغلش کنم، جلوی تابلو جوری بایستم که اسب ماهی رو ببینه، آروم تکونش بدم و شعر « تو گل سرخ منی، تو گل یاسمنی، تو چنان شبنم پاک سحری ….» رو براش زمزمه کنم. تو این حالت نگاهش رو میدوخت به اون اسب ماهی محو ته اقیانوس و عذاب وجدان من ِ مامانِ ۲۲ ساله اش رو با خوردن یه خرده شیر آروم میکرد.

۲- یکی از خوش‌شانسی‌های بزرگ من پیدا کردن بهترین آدمها تو سفرهام بوده و وقتی که یکی از همسفری‌ها میشه همسفرشون شدن تو سفر پدر و مادر شدن‌شون دیگه خوش بحال منه.
با هم شنیدن صدای قلب برای بار اول، با هم ذوق کردن از لپ و شکم و دست و پای کوچولوی اون تودلی، صبوری خواستن از دوست خسته و به نفس نفس افتاده و ورم کرده تو روزهای آخر، با هم نگران شدن از بالاپایین‌های اون روزها و با هم نفسی به راحتی کشیدن وقتی بار شیشه به زمین گذاشته میشه، تمام و کمال پر از حس خوبه.

۳- کیانای صورتی با یه عالمه لپ و نرمی و معصومیت، با مامان و بابای نازنینش اومدن دیدن خاله مهتاب. با یه عالمه هدیه! یه عاااالمه! ولی قشنگترین هدیه ی کیانا به خاله مهتاب شیر خوردن تو بغل خاله بود. همون شیرخوردن یه وری و تو هوا، ولی بدون تابلوی اسب ماهی.
قدرت عشق اون دست کوچولو روی شیشه شیر که انگشتهات رو میگیره و نرم و معصوم نگاهت میکنه میتونه به تنهایی یه دنیا رو صورتی کنه.

۴- کاش دنیا نوزاد میموند، صورتی و نرم و معصوم و میشد با یه تابلوی اسب ماهی و با زمزمه‌ی یه شعر گولش زد.
logo-samandehi
مشاوره آنلاین
لاغری, لاغری موضعی, تناسب اندام