لطفا صبر کنید....

آقای گلی زاده

مطب قدیمی چهارراه شیخ هادی با اومدن اقای گلی زاده بعد از مدتها نفسی کشید و رنگ تمیزی به خودش گرفت.

اقای گلی زاده کارگر بازنشسته‌ی کارخونه‌ی سیمان بود. سن و سالش رو نمیشد حدس زد. انگار سالها کار با سیمان چهره و موهاش رو زیر یه لایه غبار سفید برده بود. از اونایی که انگاری خیلی وقته پیرن.
آقای گلی زاده مون آذری بود، کوتاه قامت و ریزجثه، چست و چالاک با موهای خیلی خیلی کوتاه و عینک کائوچویی مشکی با شیشه‌های خیلی کلفت، با یه دسته ی شکسته، که بجاش یه کش سیاه رو گره زده بود، و کش رو می انداخت پشت گوشش. اصلا هم زیربار عوض کردنش نمیرفت.

اون موقعها مطب جمهوری ساعت ۱۲ تا ۳ تعطیل بودو نظافت مطب تو این وقت انجام میشد. ساعت سه که من می اومدم اقای گلی زاده می اومد تو اتاقم، رو مبل می نشست، گپی میزد و می رفت. یه روز از علت دیر اومدنش میگفت، که موقع اومدن یه بچه گربه‌ی مریض رو دیده و برده خونه تحویل خانمش داده ،یا یه روز از خونه‌ی «ویلایی» ش میگفت، خونه‌ی سه طبقه‌ی حیاط داری که با وام کارخونه‌ی سیمان تو شهرری ساخته بود، با حس دلسوزی زیاد برای منِ اپارتمان نشین. یه روز از لزوم شستن سر و بدن با پودر رختشویی میگفت که ماها بخاطر همین چرب و چرکیم.

یه روز هم اومد و گفت اگه گفتی امروز کجا رو تمیز کردم؟ همه‌ی جاهایی که به نظرم میرسید رو گفتم ولی جواب همه‌شون یه حرکت ابرو به بالا بود، یعنی نوچ. گفتم و گفتم و آخر حوصله‌ش سررفت و گفت ببین زحمت من رو نمی‌فهمی؟ بالای تلویزیون یه عالمه خاک بود، تمیزش کردم و رفت.

تو سالن انتظار یه تلویزیون خیلی کوچولو داشتیم که روی یه پایه از سقف آویزون بود. بالای بالا. گلی زاده لبه ی بالای اون رو تمیز کرده بود و حالا دلخور بود که چرا من متوجه نشدم.
انقدر دلخوریش پاک و ساده بود که دلم میخواست میشد ازش عکس گرفت و قابش کرد. ازش معذرت خواستم که متوجه زحمتش نشدم و قرار شد از اون به بعد یه خط کش دست بگیره و رو میز بزنه. اگه من به محل مورد نظر نزدیک شدم محکم بزنه، اگه دور شدم آهسته‌ش کنه تا من ِ متوجه‌نشو رو متوجه تمیزشده‌ها کنه.

حکایت ما آدمها هم همینه. اطرافیان خیلی وقتها از دلمون خبر ندارن. دلمون با تموم دوست داشتن ها و دوست نداشتن هاش با تموم پاکی‌ها و ناپاکی‌هاش، مثل اون تلویزیون کوچیک مطب جمهوری اون بالا بالاها دور از چشمه، دیده نمیشه. نباید ازشون دلخور بشیم که چرا نمیفهمن ما رو، چرا دلمون رو نمی‌بینن. بجای دلخوری باید چوب خط برداریم و بلند و کوتاه بزنیم تا برسن به اونجایی که میخواییم برسن.

دیدن پاکی دل از دور کار هرکسی نیست
حتی برای اهل دل.
logo-samandehi
مشاوره آنلاین
لاغری, لاغری موضعی, تناسب اندام