بند کفش یا زنجیر طلایی؟
اولین مطب تهران بعد از چهارسال طرح، یه مطب قدیمی بود تو یه ساختمون قدیمیتر تو چهارراه شیخ هادی.
مطب کلی چاله چوله داشت. اوایل روزی پنج تا مریض داشت، شد روزی پنجاه تا. هرروز که می اومدیم فاضلاب تاریکخونه زده بود بالا اونم بخاطر آشغال نخهای تولیدیهای لباس. با خانم صادقی، تکنسینم، پاچهها رو میزدیم بالا و میرفتیم وسطش و کلی هم میخندیدیم. سقف اتاق سونوگرافی اومد پایین رو دستگاه، از لولههای آب تولیدی طبقه بالا خواهش کردیم درست بشن و کاهگل رو سر ما نریزن. هرروز مطب یه چالش بود، هرروز یه ماجرا. اگه در رو باز میکردیم و خبری نبود حالمون گرفته میشد.
در کنار تموم این چالشها یه بند کفش داشتیم با چند ده تا گره! که معلوم نبود چند سالشه و از کدوم کفش جا مونده. وظیفهی باز نگه داشتن در ورودی با اون بود. با اون قیافهی چرکو و گرهگره از یه طرف آویزون در ورودی میشد و از اون طرف آویزوون شیر گاز روی دیوار! منتها چون اینکاره نبود دل به کار نمیداد. به اندک نسیمی در رو رها میکرد و در با شدت بسته میشد. هربار یکیمون میرفت و بندکفش رو وَبال گردن دستگیره میکرد.
روزها و روزها بند کفش بارها و بارها میافتاد و ما بارها و بارها برمیگردوندیم سرجاش!
آقای گلی زاده و چارهی طلایی
در رو باز نگه میداشتیم ولی با دردسر. تا آقای گلیزاده اومد و شد وزیر نظافت مطب. این مرد با قامت کوتاهش آفریده شده بود برای رتق و فتق امور. دوروزی از اومدنش نگذشته بود که یه روز اومد با یه زنجیر طلایی براق، با دوتا قلاب در دو طرفش. بند کفش نالایق رو انداخت دور، قلابها رو به دستگیره و شیر گاز زد و… در از صبح تا شب باز موند. تمام!
اگه درهامون باز نمی مونه، اگه در به رومون بسته میشه، شاید داریم اشتباهی بجای زنجیر از بندکفش استفاده میکنیم.
شاید فکر میکنیم مشکل رو حل کردیم، ولی حلالمون اشتباهه. شاید باید بند کفش رو عوض کنیم. همین.
برای مطالعه ی سایز داستان های مطب کلیک کنید
برای مشاهده صفحه اینستاگرام سونوگرافی نیلو کلیک کنید.