لارج یا اسمال
خیلی وقتا برام پیش اومده، بارها و بارها، بی اینکه بخوام یا چیزی بپرسم، میشم شنونده ی داستان زندگی آدما.
آدمای تا دو دقیقه قبل غریبه ای که یهو دفترچه خاطرات دلشون رو باز میکنن و ورق میزنن. من سونوگرافی میکنم و اون توهاشون رو میبینم، اونا تعریف میکنن و من از اون توهاشون میشنوم.
از زاهدان اومده، با صورت سبزه و دستای خیلی سبزهتر از کار زیر آفتاب.
من سونوگرافی میکنم و اون میگه و میگه، از بچهی پیوندکبدیش، از شوهر کلاهبردارش که تموم چک های مغازهشون رو به نام زن صادر کرده و بعد با کلی بدهی و چک ول کرده و رفته، از برادری که حمایتش میکرده و تو تصادف مُرده، از بیماریهاش، از پول خواهی پزشک شهرستانش که بخاطر نداشتن پول به ناچار درمان رو ادامه نداده. صدای محزون و آرومش مانع کارم نیست. عادت دارم، هرچند همیشه برام عجیبه که هم بشنوم، هم ببینم، هم بازگو کنم.
وقتی به انگلیسی میگم a large cyst is seen…. ، یهو حرفش رو قطع میکنه و میگه یعنی کیست بزرگ؟
انتظار نداشتم شرح بیماری به انگلیسی رو بفهمه. میگم آفرین به هوشت، از کجا فهمیدی؟
میگه مغازهی ما، مغازهی لباس فروشی بود دیگه. لباس لارج و ایکس لارج داشتیم. از اونجا بلدم.
ذهنم میپره میره تا زاهدان. تجسمش میکنم چادر بلوچیش رو پیچیده دورش، پشت پیشخون «small» مغازه ش ایستاده، با غصه ها و دل نگرانیهای «large» اش، پیچ واپیچ های «x-large » زندگیش و کیستی که هرچقدر هم «large » باشه، ولی تو این شلوغ پلوغی و هرج و مرج کسی ندیدتش.
از بابت کیستش نگران نیستم.
آدمای خوب که درستش کنن هنوز پیدا میشن.
نگران اون همه لارج و ایکس لارج دیگه م ، که نه جراحی میشن، نه درمان دارن.
برای مطالعه ی سایز داستان های مطب کلیک کنید
برای مشاهده صفحه اینستاگرام سونوگرافی نیلو کلیک کنید.