لطفا صبر کنید....

99/9/9

فاطمه که روی تخت خوابید تا یگانه رو توی دلش ببینم مادرش رو هم آوردیم تو اتاق سونوگرافی.
قرار بود بعد از فاطمه سونوگرافی بشن تا ببینیم چرا انقدر وزن کم کردن. اون فرشته‌ی کوچولو اون تو شیرین کاری کرد و خنده به لب آورد و بعد نوبت مادربزرگش شد.
این بار مادربزرگ روی تخت خوابید و فاطمه و یگانه دیدنش.
و وای از اول لحظه‌ی دیدن اون تو… وای از لحظه‌های بعدش…
سخته دیدن یه توده‌ی بدذات بی‌رحم که ساکت و موذیانه جا باز کرده با شکل و قیافه‌اش می‌ترسونت اونم تو دل مادربزرگی یه لحظه پیش تولد زندگی رو تو دل دخترش نشونش دادی…
سخته دونستنِ عاقبت اون چیزی که دیدی…
سخته دونستن دردهایی که در راهه و سخته ندشتن پاسخی برای جواب به دوستانت که چی میشه…
چون میدونی چی میشه…
سخته دیدن حنانه‌ی کوچک که برای خوب شدن مادر پنج روز روزه می‌گیره
سخته شنیدن غصه ی زهرای طفلی

سخته ولی گریزی نیست
کفه‌های دنیا با این رفتن‌ها و اومدن‌ها است که متعادل میشه

امروز مادری رفت و شاید صدها نوزاد در صف انتظارن تا به دنیا بیان
یه مُهر رفتن به تاریخ 9/9/99 و چندین مُهر اومدن به همین تاریخ.
روح رها شده از دردش شاد.

logo-samandehi
مشاوره آنلاین