صدای قلب جنین
هرروز با گذاشتن صدای قلب جنین چندبار این صحنه رو می بینم، به شکلهای مختلف، ولی باز هم برام همون قشنگی رو داره. رنگ و لعاب صحنه ممکنه فرق کنه، مثلا یکی چشمهاش نمناک بشه ، اون یکی هق هق بزنه زیر گریه یا یکی بلند بلند بخنده، ولی در نهایت کارگردان صحنهی همهشون عشقه.
عشق خالص و بیبدیل مادری.
با شنیدن ترانهی قلب جنینش اشک چشمهاش رو پاک میکنه، روش رو از مانیتور برمیگردونه و میگه عاشقشم، ولی نمیخوام بهش دل ببندم، چون میترسم یه چیزی بشه، اون وقت دل کندن ازش برام خیلی سخته.
بار حرفهاش اونقدر سنگینه که چند دقیقه پروب رو میذارم کنار. میگم ببین، آهسته برو، بذار با هم بریم. مگه نمیگی عاشقشی؟ مگه میشه عاشق باشی و دل نبندی؟ عاشق که هستی نفست وابسته به نفسشه، که اگه نباشه عاشق نیستی.
و بعد بزرگترین اشتباه ما آدمها همین ترسهاست.
از فقر در پیری میترسیم، پس از جوونیمون لذت نمیبریم تا برای روزگار پیری اندوخته کنیم. از درست فهمیده نشدن میترسیم ، پس حرف رو فرو میبریم و ساکت میمونیم تا بد فهمیده نشیم.
از دراومدن از حریم امنمون میترسیم، پس تا آخر عمر در قفس میمونیم و پا بیرون نمیذاریم، تا ریسک نکنیم.
و بزرگترین اشتباه بزرگ خیلی از ما، اشتباه تو، ترس از دل کندنهاست.
دل نمیبندیم، تا مجبور نشیم دل بکنیم. محبت نمیکنیم که یه موقع بیمحبتی نبینیم.
الانمون رو از ترس آیندهای که هیچ معلوم نیست برامون چی تو چنتهش داره بیعشق سر میکنیم.
تو الان عاشق باش و با تموم توانت دل ببند. آینده رو بذار برای زمان خودش.
و تموم دقایق بعدی سونوگرافی با هق هق و اشکهای رها شده و نجوای «مامان عاشقته» گذشت.
فسقلی تودلی هم که از بهت حرفهای مامانش به ما پشت کرده بود و تکون نمیخورد خیالش از بابت دوست داشته شدن راحت شد و روش رو کرد به طرف ما و مامانش رو با یه لبخند به پهنای صورت کوچولوش مهمون کرد.