سیرابی و تهوع بارداری
الان سیرابی شیردونها و کلهپاچهها شیک و امروزی شدن. مثل عکسهای صفحههای مجازی، همه پاک و پاکیزه، در بهترین حالتشون، تو ویترین ان. کلههای مفلوک با لبخندی گوسفندانه که نشان از «تن به قضا دادن» داره، بیهیچ محتوایی، کاملا تهی، آمادهی طبخن.
سر خیابون دبیرستانمون یه کلهپزی بود، یه حوض داشت که گذاشته بود تو پیادهرو و صبحها توش پر از آب میکرد و سیرابی شیردونها رو خیس میداد.
بوی سیرابی شیردون و هزارلاهای خیس خورده و منظرهی اون حوض پُر از آب که با محتویات غذایی گوسفندِ مفلوک سبزینه میشد، رو تصور کنید و بذاریدش کنار رایحهی کلهها و پاچههای در حال قل قل خوردن تو دیگ بزرگ رو آتیش!
کمی اونطرفتر با صحنه با کلههای پخته شده و ردیف روی سینی با اون نگاه مسخ به روبرو مزین شده بود و نقشی در مغز من کوبیده که مثل نقش رستم، ماندنی و برقرار!
در حدیکه حتی اگه برام قسم بخورن سیرابیهای امروزی بوی نون سنگک و پنیر میدن، باز برام باورکردنی نیست!
بیحال روی تخت خوابیده و از زیر ماسک یه سلام بیحالانه میکنه. میگم چقدر بیحال؟ میگه خیلی ویار دارم.
سیرابیم رو صبح خوردم تا یه ذره حالم جا اومد و تونستم پاشم. اگه سیرابی نخورم که نمی تونم تکون بخورم انقدر دور از گوشتون بالا میارم…
لامصب اسم سیرابی که اومد اون حوض اومد جلوی چشمم، با آب سبزش و سیرابیهای توش، تمام و کمال و اون بو فضای اتاق رو پر کرد.
گفتم فکر میکنم جنینت بوی سیرابی که بهش میخوره و میفهمه چی قراره به خوردش بدی میگه مامان بخدا دیگه اذیتت نمیکنم. قول میدم. تو فقط سیرابی نخور.
میخنده، ولی فکر میکنم بیویار هم سیرابی میخوره و خواهد خورد.
گمان میکنم جنینهایی که با سیرابی خوردن دست از انگولک کردن مامانشون برمیدارن مثل من یه همچین خاطرهای دارن، وگرنه خود سیرابی بعید میدونم همچین خاصیتی داشته باشه.
موجودی چنین بدبو و بدمنظره و داشتن خاصیت، بعیده.