لطفا صبر کنید....


اومده بود برای دوا درمون ناباروری. گریه‌ش دلم رو کباب کرد. برای آروم کردنش دستی به شکمش کشیدم و گفتم بیین، تمومه،



برام از خوش‌شانسی‌اش میگه، که خوش‌شانس بوده کالبد همسرش رو کامل تحویل گرفته، فقط با یه ترکش تو پیشونی و اینکه بقیه این شانس رو نداشتن.



لبخند قشنگی زد و گفت ما نمی‌دونستیم، ولی پسرم انگار می‌دونست. یه بار شکمم رو بو کرد و گفت مامان دلت بوی دختر میده.



از سخت « دوستت دارم » گفتنش جا خوردم.از لحن صحبتش با مامانش جا خوردم. و وقتی مامانش با لبخند گفت « مغروره ، خیلی مغروره» خیلی بیشتر جا خوردم.



گفت چهارسال پیش خانمم باردار بود. چهارماه بهش گفته بودن دختر داره. اومدیم این آزمایشگاه و خانم دکترش بهمون گفت بچه‌مون پسره. راست راستی هم پسر شد. ما آقا ابوالفضل‌مون رو از این خانم دکتر داریم.



پدر درحالیکه هنوز از نوسان ضربه‌ی قبلی ساکن نشده بود ضربه‌ی خوشحالانه‌ی پسردارشدن رو از مادر گرفت و در حال تلو تلو خوردن گفت مید‌ونستم. بیرون که نشسته بودم سه تا نذر کردم.



آخرسر با دست به بندناف پیچ در پیچ جنین اشاره کرد و گفت: پسره دیگه و یه جور «ای بابا من میدونم تو نمیدونی»طور از اتاق رفت بیرون.



گفت بله. باباش از همون روز اول رها خانم صداش کرده. دیگه همه بهش میگن رها خانم. خودش هم فکر میکنه اسمش اصلا رها خانمه.


logo-samandehi
مشاوره آنلاین