روز جهانی ناشنوایان
کلبهی بلوط تو افراسی رو به جنگل داره و برکهی جلوش و پشتش به بقیهی خونههاست. بخاطر همین دوستش دارم. تو کلبهی بلوط هم تنهایی، هم تنها نیستی. تو کلبهی بلوط میتونی ساعتها بشینی و چشم بدوزی به برکهی جلوی کلبه و شیب سبز جنگل روبروش، یا چشمهات رو ببندی و ساعتها سمفونی طبیعت رو گوش کنی.
افراسی پر از صداست. صدای چکچک بارون از شب تا صبح رو سقف شیروونی، صدای باد لابلای درختها، صدای پرندهها، صدای اردکها و بوقلمونها و مرغ و خروسها، صدای زنگولهی گوسفندها که سربالایی جنگل رو میرن بالا برای چرا، صدای مو کشیدن گاوها، صدای آدمای روستا.
تو کلبهی بلوط وقتی از صداها پر شدی میتونی چکمههای لاستیکی ت رو بکشی به پا و از کلبه بزنی بیرون. یه خرده اون طرفتر خونهی امیررضاست که از این همه صدا سهمی نداره ، چون ناشنواست. سهم امیررضا از این همه صدا اونیه که سمعک گندهی پشت گوشش بهش میرسونه، که خدا میدونه چی و چه اندازه میرسونه. سهم امیررضا از حرف زدن یه صدای مبهمه که سخت میشه فهمیدش، شاید به اندازهی همون صدایی که میشنوه. سهم امیررضا به اندازهی سهم افراسی از دنیاست: کم و ساده.
امروز،۳۰ سپتامبر، روز جهانی ناشنوایانه. روزجهانی آدمهایی که ناخواسته هیاهوی دنیای دوروبرشون رو نمیشنون، کم میشنون.
روز جهانی بچههایی مثل امیررضا، که شاید اگر جبر جغرافیایی نبود و جای دیگهای به دنیا اومده بودن، الان بهتر میشنیدن. روز جهانی قدردانی از تموم کسانی که برای شکستن سکوت دنیای امیررضاها تلاش کردن و میکنن.