میگم چقدر تنبله این فسقلی. به کی رفته؟ با لبخندی حاکی از رضایت میگه به خودم دیگه! من خیلی تنبلم.
لطفا صبر کنید....
میگم چقدر تنبله این فسقلی. به کی رفته؟ با لبخندی حاکی از رضایت میگه به خودم دیگه! من خیلی تنبلم.
از این همه آخ و اوخ نگران میشم. میرم تو اتاق سونوگرافی و میگم چی شده؟ کجات درد میکنه؟ چرا انقدر آخ و اوخ میکنی؟ رو تخت جابجا میشه و میگه جاییم درد نمیکنه. خیلی استرس دارم.
میگه سینهی مرغ بود ها، ولی سینههه تو سوپ بود! سینه رو با سوپ خوردم! همین! بعدش هم از شب تا صبح انقدر ضعف داشتم صد تا خرما خوردم
مرد برگشت به سمت من و با صدای بلند و با لهجهی غلیظ آذربایجانی گفت دستت درد نکنه که عروس من رو خوب کردی. عروسم پیشت عکس گرفت و خوب خوب شد. حالا برای تشکر برات از اردبیل عسل آوردم.
بین گفتن عددها یهو غش غش میخنده و به یه جایی تو صفحهی مانیتور نگاه میکنه و میگه بچهم چشم نداره؟!؟ جهت چشمش رودنبال میکنم و قسمت مربوط به شکم رو نشون میدم و میگم این رو میگی؟
میگه آخه خواهرشوهرم هم بارداره. اون میگه من از هشت هفتگی حرکتاش رو میفهمیدم. هرروز به من زنگ میزنه میگه چطور تو نمیفهمی؟ دق داده منو!
کرونا با ماسکی که هوار کرده رو زندگیمون بار مسوولیت چشمها رو زیاد کرده. قبل از کرونا هم غم آدمها، خوشحالی شون، عشق شون، خشم شون، تو چشمهاشون پیدا بود، ولی این روزها چشمها باید به جای تموم صورت گریه کنن، بخندن، محبت کنن، خشمگین بشن، حرف بزنن.
چند لحظه طول میکشه تا دلیل ای وای گویان شدن این دوتا رو بفهمم و... دیگه دیر شده و باز هم ناخواسته یه شوتولی پارتی دیگه رو لو دادم.
بهش میگم نکنه عاشق شدی؟ کار کار ِ استرس عشقه؟ جوابش نه آرهس، نه نه. فقط پر شدن چشمهاشه از اشک. یعنی درسته، عاشق شدم. عاشق شده، ولی گویا عاشق از نوع غمگینش.
تو اتاق سونوگرافی همهمون خوشحالیم، عروس خانوادهی شصت سال دختر نداشته، اولین دختر خانواده بعد از عمه خانم شصت ساله و من، بینندهی این اولین دختر بعد از شصت سال. فقط نمیدونم عمه خانم شصت سالهیِ این همه سال تنها دختر خاندان بوده هم همین قدر خوشحال میشه یا نه، پیدا شدن یه شریک تاج و تخت، هرچند در ابعاد فنچ، براش سخت خواهد بود.