از در که اومد تو ، طبق برگه ای که جلومه، مثل همیشه بلند میگم سلام خانم (این اسم و فامیل)، با لبخندی جوابم رو می ده. دراز که می کشه برای شروع تایپ دوباره بلند به زهرا میگم خانم (این اسم و فامیل) دوباره لبخندی زیبا جوابمه،
لطفا صبر کنید....
از در که اومد تو ، طبق برگه ای که جلومه، مثل همیشه بلند میگم سلام خانم (این اسم و فامیل)، با لبخندی جوابم رو می ده. دراز که می کشه برای شروع تایپ دوباره بلند به زهرا میگم خانم (این اسم و فامیل) دوباره لبخندی زیبا جوابمه،
اینکه چپ دست ها کدوم قسمت از کدوم نیمکره ی مغزشون مال چه کاریه، بماند، اینکه صندلی کنکور و موچین ابرو و سیم گیتار و ویولن و قیچی جراحی و ماوس کامپیوتر مصیبتی یه برای یک چپول بماند، ولی بزرگترین مشکلی ک
خانم خوش تیپ ریزه میزه ی سرحال و خوش پوشیه. یه مانتوی بنفش جیغ با یه شال پر از رنگای جیغ تر و هماهنگ پوشیده، منم که عاشق رنگای جیغ. با همون سلام اول هم فاز می شیم. در حین سونوگرافی کلی
«استوری» امروزمون یه خرده طولانی یه. «استوری» آدمایی نزدیک مون. آدمایی خیلی نزدیک، خیلی دور. «استوری» کورهپزخونه هایی با اتاقهای تودرتو و تاریک، با حموم و دستشوییهای مشترک. «استوری» دخترک نوزده سالهی بار
ساعت ۱۲ نوبتش شد. مامانِ بارداری که سونوگرافی کیسه صفرا هم داشت. هرچی دنبال کیسه صفرا گشتم، پیداش نکردم. جای عملی هم نمی دیدم که بگم کیسه صفراش رو برداشتن. جای کیسه صفرا یه نقطه ی سیاه کوچولو بود، یه قطره
رو نسخه ش نوشته « بیمار یک کلیه دارد» . عکس رنگی که شروع شد پرسیدم یک کلیه داشتنت مادرزادیه. گفت نه، اهدا کردم، به مادرم . تشویقش کردم که باید تشویق می شد، مثل تموم کسایی که عضو اهدا می کنن و ابراز
روز که همه دوربین به دست در تب و تاب ماه گرفتگی بودن، دخترکی از جنس ریگهای کویر پرواز کرد رفت طرف ماه. نمیشد براش کاری کرد چون قلبش سخت مریض بود؟ درست، ولی اگه پدر و مادر زینب از موقع تولدش هزینهی
بعضی روزا، یعنی بیشتر روزا، کمپینی داریم تو مطب به نام "کمپین تپلی ها". تو این کمپین اگه یه مامان ۹۸ کیلویی وارد بشه همه کف و سوت و هورا میکشیم و من یکی که اشک شوقم روونه میشه. این کمپین بطور خیلی
شکم تپلی داره و پر از نفخ، در حدی که فضای شکم شده مثل جنگل ابر وجنین در سایه ای از مِه محو شده. بهش می گم بره بیرون، گاز روده روخالی کنه و زیر شکم روتکون بده، شاید این مه سنگین جابجا
يكی از مامانها آخروقت ديشب وقتی جنينش رو ديد آهی كشيد و گفت: واقعا آدم تو خلقت خدا میمونه! جنين با آبشش نفس میكشه!!! و گلو صاف کردن من رو که برای مخالفت و توضیح دادن شنید چپ چپی نگاه کرد که یعنی