مش خلیل و خاطرات خرمشهر
اینکه از چه وقت مش خلیل و بساط کوچیکش شدن پایهی ثابت درمانگاه فلکه الله خرمشهر رو هیچکدوم یادمون نمیاد.
فقط یادمونه از روز اول شروع به کار تو این درمانگاه، وسط برهوت بعد از جنگ، با اون فلکه الله بی گل و گیاه الکی بزرگ جلوش و خونههای داغون از جنگ دور و برش، مش خلیل هم بود.
مش خلیل پیرمردی بود پر از چروک، بی دندون، خوش خنده، با یه بساط محقر.
یه یخدون یونولیتی داشت که تو اون آب و نوشابه نگه میداشت. از اون نوشابه شیشهایها، که درشون رو باید با دربازکن باز میکرد. آدامس داشت، دو سه جور بیسکویت داشت و یه عالمه تیله. تیلههای شیشهای رنگیرنگی کوچیک و بزرگ.
برای یاسیِ من بساط محقر مشخلیل یه دنیا بود. هرروز از اون بساط یه چیزی کشف میکرد. یه تیلهی خیلی کوچولو، بیسکویتی که قبلا هیچ جا نخورده بود یا یه تیلهی خیلی گنده، اندازهی مشت کوچولوش.
با همینا روز یاسی ساخته میشد و روز مش خلیل هم.
بساط مش خلیل هیچی نداشت، ولی برای ما، مخصوصا برای یاسی که ناخواسته همراه سختیهای من بود، تو اون برهوت که هیچی دور و برمون نبود، پُر از همه چیز بود.
• خوبه کسی باشه که با بساطش دور و برت باشه.
چی تو بساطش پیدا میشه مهم نیست.
به موقع بودنش و حضورش مهمه.
برای مطالعه ی سایز داستان های مطب کلیک کنید
برای مشاهده صفحه اینستاگرام سونوگرافی نیلو کلیک کنید.