مادر درونگرا
مرز درست کردن بده. اصلا خیلی از دردسرهای دنیا بخاطر همین مرزبندیهاس. مرز بین کشورها، ادیان، نژادها، مرز بین فقیر و غنی، خوب و بد. مرز بین من و تو، اصلا مرز بین من و خودم. مرز بین درون من و برون من. مثل تقسیم آدمها به درونگراها و برونگراها.
درونگرایی هم یکی از اون مرزهاس که میشه یه راه فرار، میشه یه پستو، یه دالون، برای فرار از خودت و بقیه. میشه یه نقاب برای پوشوندن بیتوجهیها، بیعشقیها، دوست نداشتنها.
به یه جایی تو هوا خیره شده. بهش میگم مانیتور رو نگاه کن که جنینت رو ببینی. آروم سرش رو برمیگردونه طرف مانیتور. آدم کوچولوی تو دلش بالا پایین میپره و دور خودش میچرخه و دستاش رو تکون میده.
دلم غش میره برای حرکات این نیم وجبی و متحیرم از سکوت زیردستم. فکر میکنم خوابه ولی میبینم نه، بیداره، ولی بیدارِ خیره، مات، به یه نقطه اون ور مانیتور.
میدونم آدما هزاران جورن.
میدونم داستانهای آدمها جورواجوره.
میتونم بفهمم دیدن این زندگی جدید میتونه با غم و ترس و تردید عجین باشه. میشه همیشه شاد نکنه. ولی بیتفاوت بودن هنوز برام عجیبه. از گلوم پایین نمیره.
میگم ببین، شبکه چهار صدا و سیما با هیجان بیشتری دیده میشه بخدا. این بچه خودش رو هلاک کرد یه لبخند از تو ببینه.
نصفه نیمه سری برمیگردونه و میگه آره دارم میبینم. من درونگرام. وگرنه دارم میبینم.
دوست ندارم این مرز بین درون و بیرون رو. حداقل برای عشق دوست ندارم. عشق رو باید خندید ، باید گفت ، باید فریاد زد. عشق رو باید بیان کرد. عشق تمومش بیرونه. راهی برای اون تو موندن نداره.
عشق خیلی حرفهای دیگه هم داره. ولی این نگاه مات به روبرو گوش خوبی برای شنیدنش نیست.
دوست ندارم این گوش ِخوب نبودن رو.
برای مطالعه ی سایز داستان های مطب کلیک کنید
برای مشاهده صفحه اینستاگرام سونوگرافی نیلو کلیک کنید.