عشق ممنوعه
خانم دکتر گفته بود که یه بیمار بدحال از بندر ترکمن داره. بخاطر بدحالیش زود آوردیمش تو اتاق سونوگرافی. رنگ پریده و ژولیده، با دندونهای درب و داغون و صورتی شکسته برای یه دختر چهل و پنج سالهی ازدواج نکرده. نگاهی گنگ و ترسیده.
همین که میگم چی شده شروع میکنه. انگار تاریکی اتاق سونوگرافی و موندن خیل همراهان زن و مرد مضطربش پشت در اتاق زبونش رو باز میکنه. میگه دو روزه درد وحشتناک و خونریزی دارم. ازدواج نکردمها! من و پسرعموم عاشق هم بودیم ولی بخاطر دعوای باباهامون سر ارث و میراث بهم ندادنمون. پسرعموم ازدواج کرد ولی من نه. موندم تو خونه.
درد و خونریزی میتونن از علامتهای بارداری خارج از رحم باشن و کم نداشتم این تجربه رو با دختران مجرد.
اینجور موقعها سوال بعدی اینه که درسته ازدواج نکردی، ولی نامزدی، دوست پسری، بالاخره یه قضیهای؟ اگه هست بگو، چون مهمه. ولی این بیمار انقدر چهرهش از این کارها به دوره که اصلا سوال نمیکنم و بعد میفهمم خانم دکتر زنانش هم به همین دلیل تست بارداری رو درخواست نکرده.
آنچه که میبینم رو خودم باور نمیکنم. یه بارداری خارج از رحم، تو لولهی رحم با کلی خونریزی اطراف لوله که نزدیکه لوله رو بترکونه. چندبار بالاپایین میکنم، ولی خودشه. بهش میگم علت دردش چیه و متعجبتر میشم وقتی میشنوم که میگه تو تموم این سالها با همون پسرعموی ازدواج کرده درارتباط بوده. رابطه ای پنهان. و الان نه ترس بارداری خارج از رحم، که ترس فاش شدن این رابطه لرز به جونش انداخته. میگه پدر و برادرام سرم رو میبُرن.
چیزی که برام جالبه برق چشمهاشه وقتی بهش میگم بارداره، ولی خارج از رحم. گویا به ناکامی عادت کرده. عشق ناکام، رابطهی ناکام و حالا بارداری ناکام! گویا همین باردارشدن از عشق دیرینه اش براش دنیاست، بیتوجه به اینکه چه فاجعهای تو دلشه و چه فاجعهای جلوی روش.
به این چهرهی رنگپریدهی درد دار وحشتزده نگاه میکنم و تموم سالهایی رو مجسم میکنم که سرگردون سراب عشق ناکامش چطور تمامی قوانین شرع و عرف و عشیره و خانواده رو زیر پا گذاشته و چطور درحدتوان خودش به عشق ناکامش وفادار مونده. به پسرعموش فکر کردم که اون چقدر مایه گذاشته و الان چقدر مایه خواهد گذاشت. به زنی فکر کردم با نام همسر ، خیانت دیده و ساکت. به آسیبپذیری زن فکر کردم، آسیبپذیری تموم نشدنی زن. به اینکه تمامی بار این رابطهی نامشروع روی دوش این زنه. یکه و تنها.
گزارش رو مینویسم و رَوونهش میکنم بیمارستان و به هیاهوی همراهانش هم هیچ جوابی نمیدم و به خانم دکترش که از دوستان خوبمه زنگ میزنم و شرح مصیبت میگم. چهرهی خانم دکتر رو میتونم تجسم کنم. میگه دیگه این یکی رو اصلا فکر نمیکردم اینجوری از آب دربیاد.
میدونم الان دکتر هم تحت فشاره. آدم بسیار درستیه که اهل دروغ نیست. بیمار رو میسپرم به دست و دل متعهدش و میدونم نمیذاره به خیر نگذره.
از اون روز به بعد برای همیشه یاد گرفتم از هرکسی میشه توقع هرچیزی داشت. یادگرفتم خیلی وقتها خیلی جاها پیشداوریها غلط از آب درمیاد. یاد گرفتم وقتی صحبت عشق میشه حواسم رو جمع کنم که دیگه قیافه و سنت و رسم نیست که اومده پیشت.
پس توقع هرچیزی رو داشته باش، از هرکسی.
برای مطالعه ی سایز داستان های مطب کلیک کنید
برای مشاهده صفحه اینستاگرام سونوگرافی نیلو کلیک کنید.