یک خانواده قشنگ
موهای بلند مشکی داشت که از پشت تا کمرش میرسید. چهره ای بدون آرایش، ساده و زیبا.
بهش گفتم یه دختر قشنگ تو دلت داری.می دونستی؟
تعجب کردم که نمی دونست. انقدر که این روزها بازار هرچی زودتر فهمیدن دختر یا پسر داغه.
لبخند قشنگی زد و گفت ما نمیدونستیم، ولی پسرم انگار میدونست. یه بار شکمم رو بو کرد و گفت مامان دلت بوی دختر میده.
هم تعجب کردم، هم دلم غش رفت. تعجب کردم از اینکه یه پسر چهارساله هم داره . و دلم غش رفت از اینکه پسرک خواهر ندیده ش رو بو می کشه.
گفت همسرم الان بیاد تو از ذوق گریه میکنه.
و همسرش گریه کرد. از ذوق اشکهاش سرازیر شد و از لابلای اشکهاش شیرین کاری های دخترکش رو نگاه کرد.
موقع رفتنشون یه بار دیگه دلم غش رفت. مردجوون دستش رو دور شونه ی همسرش حلقه کرد و بوسهای به پیشونیش زد.
دخترک رو دیگه نمیدیدم. ولی مطمئنم اونم اون تو دلش برای مامان و باباش غش رفت.
چقدر خیالم از بابت دخترکم راحته. دخترکی که مامانش موهاش تا کمرشه و بی آرایش زبباست .دخترکی که پدرش از ذوق داشتنش اشک میریزه . دخترکی که برادر چهارساله ش انقدر قشنگ حسش رو ازش بیان میکنه. دخترک با عشق به دنیا خواهد آمد، و با عشق بزرگ خواهد شد.
نوشته شده در کلینیک سونوگرافی نیلو
دکتر فاطمه مهتاب قربانی
بهار 1404