گردن باریک
هردوتاشون خیلی خیلی ساده پوش بودن. زن با مانتوی مشکی و شال سادهی مشکی، قامتی متوسط، چهره ای گندمگون و بی آرایش. مرد با شومیز راه راه سفید آبی، شلوار پارچهای طوسی و بگی نگی ته ریشی که تک و توک موهای سفید داشت.
وقتی بهشون گفتم دختر کوچولویی در راه دارن هردوتاشون از ذوق خندیدن. من دخترکشون رو دیدم و اونا قربون صدقهش رفتن و من ذوق کردم.
گفتم باباش ببین دخترت چه ظریفه، چه گردن باریکی داره. باید صداش کنی گردن باریک.
دوتاییشون لبخندی به لب آوردن و مامان همون طور که لبخند به لب داشت چشمهاش هم نمناک شد. اشک چشمش رو پاک کرد و با شرم گفت خانم دکتر این اسم منه. باباش همیشه من رو گردن باریک صدا میکنه.
دلم خوش شد. گفتم چقدر قشنگ ، و چون معذب شدن مرد رو حس کردم رو به بهش که از شرم تک سرفه میکرد و پا به پا میشد گفتم: باید برای دخترکتون هم از این اسمها بذارین .