لطفا صبر کنید....

نذر

از اون مامان های تپلی و خوش اخلاق بود . از اون خوش اخلاقهایی که ازاول با صدای بلند میگن و میخندن و دوست میشن.
همسرش رو صدا کردم که بیان باهم پسرشون رو ببینن . اقا به نظر ارومتر از خانم ، لاغر و با قامت متوسط، که برخلاف خیلی‌ها که می ایستن ، خسته‌طور روی چهارپایه‌ی کنار تخت سونوگرافی نشست و منتظر توضیحات من شد. من توضیح میدادم و خانمش هم اون وسط‌ها حرف میزد و می‌خندید و گهگاهی هم با دلیل یا بی‌دلیل ضربه‌ای به همسر نشسته در کنارش میزد، جوری که چند سانت جابجا میشد.
وقتی بهشون گفتم پسر دارین، لبخندی بر لب پدر و خنده‌ی بلندی از ته دل مادر براومد. پدر درحالیکه هنوز از نوسان ضربه‌ی قبلی ساکن نشده بود ضربه‌ی خوشحالانه‌ی پسردارشدن رو از مادر گرفت و در حال تلو تلو خوردن گفت مید‌ونستم. بیرون که نشسته بودم سه تا نذر کردم. اول اینکه بچه‌مون سالم باشه، دوم اینکه پسر باشه. هنوز نذر سوم رو نگفته همسرش ضربه‌ای به شونه‌اش زد و با خنده گفت: سومی هم حتما نذر برای من بوده.
در حالیکه آونگ‌وار به چپ و راست میرفت صداش رو یه پرده پایین آورد و گفت نه، برای تو نبود. اون نذر مادی بود.
و با لو ندادن محتویات نذر مادی با آخرین ضربه، که این بار بدون خنده‌ی همراه بود، در همانجا که نشسته بود به دَوَران افتاد.

و چنین شد که به یاد ماندنی شدن: پدر نذر کننده و مادر به دَوَران درآونده‌ی پدر نذرکننده.

logo-samandehi
مشاوره آنلاین