مطب خیابون رازی
بیست و دوسال پیش، بعد از چهارسال کار در آبادان ،کار تهران رو از این مطب شروع کردم. مطبی قدیمی تو طبقهی همکف یه ساختمون خیلی قدیمی، تو خیابون رازی، یه کم بالاتر از چهار راه شیخ هادی.
شروع به کار جدید تو محلهای قدیمی، با شریکی قدیمی. با دکتر جاویدی نازنین ِ مو سپید کرده در این راه، که ازش خیلی چیزها یاد گرفتم.
وقتی بعداز چندین سال بخاطر قدیمی بودن مطب و عوض شدن شرایط چارهای جز جدا کردن راه نداشتیم، ساختمون مطب رو به یه آرایشگاه واگذار کردیم. واگذاریای دور از انتظار و به اجبار.
اون موقعها وقتی گهگاهی از خیابون رازی رد میشدم و تابلوی آرایشگاه رو بجای تابلوی مطب قدیمی میدیدم فکر میکردم شاید عروسی که امروز تو این آرایشگاه داره برای جشن عروسیاش آماده میشه یکی از همون جنینهای دختری باشه که من اون روزها دیدم. یا شاید دامادی که الان با ماشین گل زده اینجا ایستاده و اومده دنبال عروسش یکی از جنین های پسر اون روزها باشه. از اون فکر کردنهای خوشدلانهی شیرین . که فکر برای خودش آسمون و ریسمون میبافه و سر از هرجایی در میاره.
دیروز اتفاقی بعد از مدتها دوباره ازخیابون رازی رد شدم .خبری از تابلوی آرایشگاه نبود. سرکی به داخل کشیدم و دیدم دفتر پیشخوان دولت جای آرایشگاه رو گرفته. یادی از روزهای قدیم کردم، و باز فکر شروع کرد به آسمون و ریسمون بافتن، که شاید اون دخترکی که یه روزی جنین بوده، یا شاید اون پسرکی که یه روزی اینجا خبرش رو به مامان و باباش دادم، الان دیگه شدن یه خانم یا آقای جوون و یه وقتی برای یه کاری اومدن تو این دفتر، بی خبر از اینکه یه روز دیگه هم همینجا بودن. بیخبر از قصهی این در و دیوار. بیخبر از گذشته، بیخبر از اینکه آینده چه در چنته داره، و بی خبر از فکری که دست خودش نیست و آسمون و ریسمون میبافه.