لیالستان
پسوند فامیلیش« لیالستانی »یه. گوگل میگه «لیالستان» دهستانی یه بین لاهیجان و لنگرود. عکسهای لیالستان بسیار زیباست، و زیباتر از همه عکس یه پل خشتی قدیمی یه، که انگار از گذشتههای دور به امروز پل زده.
ازش میپرسم اهل لیالستانی؟ چقدر زیباست.
چشمهاش رو گشاد میکنه و ابروهای بوتاکس شدهش رو تا حد امکان بالا میبره و میگه: فامیل من لیالستانی نیست که. این پسوندشه. اجدادمون اونجا بودن. تا حالا هم اصلا نرفتم اونجا.
میگم چطور تونستی به این بهشت نری؟ مگه میشه؟
از میزان علاقهی من به روستای اجدادیش اصلا خوشحال به نظر نمیاد. پشت چشمی نازک میکنه و میگه اصلا نمیدونم کجاست. تازه شم (و این تازه شم رو با غیظ خاصی ادا میکنه) من «اینجا» زندگی نمیکنم. چندساله رفتم بلژیک. چند ماهه برگشتم. سونوگرافی های بارداریام رو انجام بدم و برگردم.
از اینکه ایران رو «اینجا» خطاب میکنه دلم میگیره. بر روی ذوقم از زیبایی بینهایت روستای اجدادیش سرپوش میذارم و جنین سرگردان بین «اینجا» و «اونجا» ش رو میبینم و برای لیالستان خوشحال میشم که آدمهایی که دوستش ندارن رو نمیبینه.
روی اون پل خشتی قدیمی قشنگ تو اون روستای زیبا فقط باید کسانی قدم بزنن که بتونن گوش به قصه های روستا بسپرن و دل به دلش بدن. که دوستش داشته باشن. که ریشهشون رو دوست داشته باشن.