سروش صلواتیان
گاهی چطوری و چرایی شروعها یادت میره. اینکه اصلا چی شد با بعضی آدما شدی هم قبیله.
«بهار» رو از اینستا شناختم. وکیل جوون جسور دست به قلم و اهل سفر و طبیعت. از عکسهاش با دوستای هم جور خودش، سروش صلواتیان و غزال از روستاهای جنوب کرمان نمیشد بیتفاوت گذشت، مخصوصا از سامیه، دخترک چشم سبز تالاب جازموریان، با استخونهای شکسته و پیچخورده از بیماری مادرزادیش، پُر از عفونت.
اولین دیدار خونهی غزال بود، دختر مهربون چشم درشتی که خونهش شد پناهگاه بچههای جازموریان.
وقتی سروش صلواتیان، جوون بلندقد باریک اندام، با یه عالمه مدرک و وسوابق، کنار سامیهی وحشتزده چهارزانو نشست جلوم و از جازموریان گفت، خودش هم نمیدونست قراره چه نقشی تو زندگی این مردم محروم بازی کنه. من هم نمیدونستم. تنها چیزی که میدونستم این بود که این جوونها پر از عشقن و پر از دلسوزی، و این که هم قبیلهن.
قرار شد سامیه رو بستری کنیم و تا جاییکه شرایطش اجازه میده درمانش کنیم. من مسافر اوگاندا بودم و این رو به سروش گفتم و رفتم. من خوشحال از پیدا کردن هم قبیله هام و بیخبر از نگرانی سروش، که اگر میدونستم همون موقع بهش حق میدادم که ادمها رو نمیشه راحت باور کرد. که بترسه از امید دادن به بلقیس، مادر سامیه.
از اون شب به بعد خیلی کارها انجام شد. سامیهی چشم سبز ما شد شروع یه جریان بزرگ. جازموریان الان یه کمپین قویه و سروش جوانمردیه با قلبی بزرگ و ایده هایی بزرگتر.
امروز که فهمیدم سروش شب اول بعد از رفتن من نگران بوده و پشیمون از اطمینان کردن به من برای آوردن سامیه، بقول خودش پشت سر من بد گفته، بهش حق دادم. بهش حق دادم که آدمها رو نشه راحت باور کرد. بهش حق دادم که نگران شده باشه و باز هم برای بینهایتمین بار بهش افتخار کردم.
ایران به همچون کسانی چون این هم قبیلهها خیلی نیاز داره. هم نیاز داره، هم بهشون افتخار میکنه.
برای مطالعه ی سایز داستان های مطب کلیک کنید
برای مشاهده صفحه اینستاگرام سونوگرافی نیلو کلیک کنید.