لطفا صبر کنید....

در راه مطب

‌همون اول که سوار ماشین میشی میتونی حدس بزنی که راننده حرف نزنه، حرف بزنه، یا خیلی حرف بزنه.
شانس بیاری حرف نزن به پستت بخوره. سلامی میگه و در سکوت و تو عالم خودش مسیر رو میره. تو رو هم میذاره به حال خودت.
شانست نصفه نیمه باشه سوار ماشین حرف‌بزن‌ها می‌شی. حرف‌بزن‌ها بعد از سلام شروع میکنن از تو آینه نیم‌نگاهی انداختن و نیم‌جمله‌هایی مثل (چه ترافیکیه) یا (چقدر هوا کثیفه)‌ گفتن. اگه ترفندشون کارساز نشه و جواب نگیرن آهی میکشن و ساکت میمونن و به خیر میگذره.
ولی امان از وقت بدشانسی و گیر خیلی حرف بزن ها افتادن. هنوز سوار ماشین نشده بمباران کلامی رو شروع میکنن. بی‌هیچ مهلتی.
خیلی حرف‌بزن‌ها خودشون دو دسته‌ن. اونایی که باید به حرفشون گوش کنی و جوابشون رو بدی، و اونایی که کاری به کارت ندارن. فقط میخوان حرف بزنن.
تو یه روز بی ماشین و تو ترافیک صبح تهران وقتی یه پراید هاچ‌بک زود مسیر رو قبول کرد کلی خوشحال شدم. حتی وقتی همون اول معلوم شد راننده از اون خیلی حرف بزن‌هاست باز از خوشحالیم کم نشد. و حتی وقتی معلوم شد از دسته‌ی‌ خیلی حرف بزن‌های جواب‌طلبه، باز هم خوشحال موندم.
از خرید تهویه‌ی آشپزخونه و خراب بودنش و قالتاقی فروشنده گفت و با نیش ترمز زدن های کوچولو جوابهایی در حد عجب، ای بابا، نه بابا، از من شنید تا رسید به هزینه های ماشینش و خرج بالای زندگی و… تا رسیدیم به خیابون مطب.
یهو صحبت قبلیش رو قطع کرد و گفت چهارسال پیش خانمم باردار بود. چهارماه بهش گفته بودن دختر داره. اومدیم این آزمایشگاه و خانم دکترش بهمون گفت بچه‌مون پسره. راست راستی هم پسر شد. ما آقا ابوالفضل‌مون رو از این خانم دکتر داریم.
و جلوی در مطب ایستاد.

زود پیاده شدم ‌و دیگه بهش نگفتم این خانم دکترِ ابوالفضل دهنده همین مسافر مفلوکی‌یه که با مغز تبخیرشده رسوندیش.
بهش نگفتم بابا اینجا مطب سونوگرافی‌یه، آزمایشگاه نیست.
بهش نگفتم شما آقا ابوالفضل‌تون رو از خانم دکتر ندارید.
خانم دکتر فقط بیننده‌ی ابوالفضل‌تون بوده.
ابوالفضل شدنِ ابوالفضل‌تون دستاورد فرآیند دیگه‌ای بوده.

و پیش خودم فکر کردم شانس آوردم بعداز چهارماه اشتباهی دختر بودن، پسر تحویل شون دادم. وگرنه خدا میدونه‌ اگه عکس‌ این قضیه بود‌ الان‌ چی می‌شنیدم و کجای قضیه بودم.
من زود رفتم، ولی دیدم دو سه دقیقه‌ای جلوی در مطب خیره به تابلو موند و خاطرات ابوالفضل دار شدنش رو مرور کرد و رفت… تا تبخیر کردن مغز بعدی.

logo-samandehi
مشاوره آنلاین