خیال پردازی با دوقلوها
دیدن دوقلوها همیشه حال خوبی داره. هم دیدن اون دوتا موجود کوچولو، که بی حق انتخاب، خیلی زود دارن همسایه شدن رو تجربه میکنن، هم دیدن خوشحالی مادری که سعادت تجربهی پروروندن دوتا عشق رو داره.
سنش بالاست. دوقلوهاش رو که نشونش میدم اشکاش سرازیر میشه و میگه اینا معجزهن. شیش تا جنین فریز شده دارم، داشتم برای ای وی اف آماده میشدم که یهو این دوتا خودشون اومدن.
میگم چه بچه های خوبی. مامانشون رو به دردسر ننداختن. خودشون بلد بودن چکار باید بکنن.
هر آدمی با خودش و زیر پوستهی ظاهرش چند تا «من» داره.
من غمگین، من شاد، من خیالپرداز ، من غرغرو… بعضی از این «من» ها تنبلن و حوصلهی عرضه اندام ندارن، بعضیهاشون هم متتظر یه اشارهن تا بپرن وسط میدون، مثل من ِ خیالپرداز من، که با کوچکترین اشاره میپره وسط. من هم چون دوستش دارم بهش جولان میدم و خودم رو میسپرم به داستانهاش. مثل همین الان.
به مادر دوقلوها میگم از کجا معلوم این دوتا دوتا از همون فریزری ها نباشن؟
مثلا فکر کن یکی در فریزر رو باز کرده، دستش خورده به ظرف جنینهای تو، و ظرف افتاده زمین. غرزنان که «ای وای کی این خانم میاد اینا رو ببره» اسم تو رو میاره و ظرف رو میذاره سرجاش، ولی این دوتا رو نمیبینه که افتادن بیرون.
این دوتا اولش گیج و ویج دورو ور رو نگاه میکنن. بعد همدیگه رو میشناسن و دست هم رو میگیرن و آروم آروم راه می افتن. اسم تو رو موقع سقوط شنیده بودن.
یه جور خانم گوگل هست که مال جنینهاس. اینترنت نمیخواد. آفلاین جواب میده. به صدا هم جواب میده. یه چیزی مثل سیری موبایل. اسم تو رو بهش میگن و آدرس خونه رو ازش میگیرن و میزنن تو «نشان» و راه می افتن و خسته و مونده میرسن به خونه و میان میشینن سرجاشون. همین جایی که الان میبینمیشون. تو دلت.
خودم که داستانم باورم شد، هیچ، مامان رو تخت هم که با لبخند گوش میکرد، هیچ، اون دوتا جنین هم ساکت و آروم گوش میکردن و باورشون شده بود همهی داستان رو.
کاش میشد همه ی زندگی و همه ی دنیا رو با خیال و داستان یه جور دیگه ترسیم کرد. یه جور شادتر، مهربونتر. کاش میشد همیشه داستان رو یه جوری نوشت که وقتی قصه به سر میرسه، کلاغه به خونهش برسه.