لطفا صبر کنید....

پیر شدن

از همسایه‎های مطب و از قدیمی‎های محله‎ی توانیر هستن. از روز قبل برای پدر سالخورده‎ش وقت گرفت و بخاطر مُسن بودن همه‎ی جزئیات رو با همکارا هماهنگ کرد.
پیرمردی بود پیر پیر پیر، پشت خمیده، دست‎های لرزون، حرکات کُند، و نگاه مخصوص خیلی پیرا، نگاهی بین اینجا و اونجا، بین دیروزها و امروز.
در طول سونوگرافی دختر جابجاش می‎کرد و با صدای بلند تو گوشش داد می‎زد که چکار کنه.

از اونجایی که بعضی پزشکا، از جمله من، تا خود بیمارشون یه کلمه باهاشون حرف نزنه دق می‎کنن، کار که تموم شد با صدای بلند گفتم ماشالا باباجون، خیلی خوبین، انقدر خوب که تصمیم گرفتیم براتون یه دختر تهرونی، از این دختر داف‎های تاتو کرده بگیریم!
شنید و نگاهش برق‎دار شد .لبخندی که پهنای صورت پیرش رو پُر کرد و نمی‎تونست جمعش کنه رو فراموش نمی‎کنم! خودش با سرعت لباسش رو پوشید و از تخت پرید پایین و با همون لبخند خداحافظی کرد و رفت بیرون و عصای تکیه داده به دیوارش و دخترش مات و مبهوت موندن پیش من.

نمی‎دونم اون لبخند تا کجا و تا کی رو اون صورت پر از چروک موند، ولی امیدوارم زیاد نمونده باشه و خانواده‎ای رو گرفتار داف‎های تهران نکرده باشم.

 

برای مطالعه ی سایز داستان های مطب روی لینک روبرو کلیک کنید. کلیک کنید

برای مشاهده صفحه اینستاگرام سونوگرافی نیلو کلیک کنید. کلیک کنید

logo-samandehi
مشاوره آنلاین