پیر شدن
از همسایههای مطب و از قدیمیهای محلهی توانیر هستن. از روز قبل برای پدر سالخوردهش وقت گرفت و بخاطر مُسن بودن همهی جزئیات رو با همکارا هماهنگ کرد.
پیرمردی بود پیر پیر پیر، پشت خمیده، دستهای لرزون، حرکات کُند، و نگاه مخصوص خیلی پیرا، نگاهی بین اینجا و اونجا، بین دیروزها و امروز.
در طول سونوگرافی دختر جابجاش میکرد و با صدای بلند تو گوشش داد میزد که چکار کنه.
از اونجایی که بعضی پزشکا، از جمله من، تا خود بیمارشون یه کلمه باهاشون حرف نزنه دق میکنن، کار که تموم شد با صدای بلند گفتم ماشالا باباجون، خیلی خوبین، انقدر خوب که تصمیم گرفتیم براتون یه دختر تهرونی، از این دختر دافهای تاتو کرده بگیریم!
شنید و نگاهش برقدار شد .لبخندی که پهنای صورت پیرش رو پُر کرد و نمیتونست جمعش کنه رو فراموش نمیکنم! خودش با سرعت لباسش رو پوشید و از تخت پرید پایین و با همون لبخند خداحافظی کرد و رفت بیرون و عصای تکیه داده به دیوارش و دخترش مات و مبهوت موندن پیش من.
نمیدونم اون لبخند تا کجا و تا کی رو اون صورت پر از چروک موند، ولی امیدوارم زیاد نمونده باشه و خانوادهای رو گرفتار دافهای تهران نکرده باشم.
برای مطالعه ی سایز داستان های مطب روی لینک روبرو کلیک کنید. کلیک کنید
برای مشاهده صفحه اینستاگرام سونوگرافی نیلو کلیک کنید. کلیک کنید