به نام بچه به کام پدر
مامانای تپلی خوش خنده رو دوستتر دارم.
این دوست داشتنی مون با خندهی قشنگش برای پنجمین بار قل خورد و رفت رو تخت، ولی باز بچه ش تکون نخورده بود و نمی شد اندازه گیری ها رو انجام داد.
خیلی عجیب بود! بهش گفتیم بره بازم چیزای شیرین مثل بستنی بخوره تا شاید فرجی شه.
یهو صدای زهرا جان مون اومد که: بیایین ببینین چرا بچهش تکون نمی خوره.
از پنجره رد نگاه زهرا رو تا حیاط که دنبال می کردی پدری می دیدی گرد و تپلی، مثل مامان، کاسه ی بستنی در دست، بی اعتنا به رعایت دم و بازدم با سرعت مشغول خوردن بستنی و مامان تپلی با گردن کج نظارهگر حرکات دست « آقا» شون از ظرف تا دهان و چنین شد که قرار شد یک نفر مسئول «کی داره چی می خوره» بشه و عملیات خوردن مادرانه جلوی اون انجام بشه.
و چنین است تولد شغل جدید: غذای مامان بپا!