گاز شکم و سونوگرافی
مطمئنم خدا تو اون دنیا بخواد منو مجازات کنه یه پروب سونوگرافی میده دستم با یه عالمه شکم تپل پر از ابر و مه زیر دستم بعد دو عالمه شکم لاغر و مثل هوای کویر صاف و بیگردوغبار اون طرفتر، جلو چشمم، فقط برای دل سوزوندن من. بعد تا آخر اون دنیا من تو این دشتهای تو در توی ابر و مه سرگردونم و هی میپرسم چرا انقدر ابر و مه؟ و صداهایی گنگ و وهم آلود از اون لابلاها میگن: بخدا هیچی نخوردیم!
هرچی صداش کردیم نبود. یه ساعت، دو ساعت!
بعد از چند ساعت پیداش شد. برافروخته و عرق کرده. ازش میپرسم خوب کجا بودی انقدر صدات کردم؟
میگه شما گفتین گاز دارم، منم رفتم تو خیابون. رفتم راه برم گاز ها خالی شن!!!
نفسم بند میاد. خیابون؟ راه رفتن؟ برای خالی کردن؟ واقعا؟ چرا خیابون؟ بعد چه اتفاق یا اتفاقهایی افتاد؟ ذهن خیالپردازم پَر میکشه به پیادهروی شلوغ ولیعصر این ساعتها و دنبال جواب میگرده.
فنر رها شده
یهو متوجه حال من و گفتههاش میشه و به دستم میزنه و من رو از صحنهی خیابون میاره تو اتاق و میگه نه نترسین، اتفاقی نیفتاد. فقط راه رفتم تکون دادم گاز ها جابجا بشن. مثل یه فنر جمع شده رها میشم و اینجاست که معجزهی خندهی بلند حال وهوای جنین رو هم آفتابی میکنه.
دوتایی به آنچه اتفاق افتاده و آنچه من فکر کردم اتفاق افتاده میخندیم و جنین هم خوشحال و خندون از پشت ابرها میاد بیرون و جلوی دوربین ژست میگیره و… این بار هم حکایت من و ابر و باد و مه به خیر میگذره.
• همیشه این نیز بگذرد…
تا گذر بعدی.
برای مطالعه ی سایز داستان های مطب کلیک کنید
برای مشاهده صفحه اینستاگرام سونوگرافی نیلو کلیک کنید.