لطفا صبر کنید....

اشک ها و لبخندها

پرده ی اول:
دوسه بار رفت و اومد تا آخر جنین درست خوابید و کار رو شروع کردیم. صدای قلب جنینش رو که شنید انگار منفجر شد. وسط هق هق گریه و خنده‎ش فهمیدم ۲۵ ساله بچه دار نمی‎شده و بعد از چندین بار IVF ، این فسقلی خودش اومده. هق هق گریه بغل می خواد، پس محکم بغلش کردم و یه عکس نی نی رو یادگاری بهش دادم. وقتی رفت بیرون هنوز شونه‎هاش از گریه می‎لرزید و اشکاش رو صورتش بود. صدای کلفت و عصبانی شوهرش رو شنیدم که: چه خبرته! چرا گریه می کنی؟ خو حالا، بیا زودتر بریم.
کاش بیشتر و سفت‎تر بغلش کرده بودم. کاش جای اون گنده‎ی بی‎خاصیت من اشکاشو پاک کرده بودم. کاش بعضی از زن‎هامون انقدر طفلکی نبودن.

پرده ی دوم:
جوونه و خوش‎پوش. همینکه پروب رو گذاشتم رو‌ شکمش گفتم وای، دوقلوان که! خبر نداشت و یهو انگار یه نفر سیم برق وصل کرد بهش. تموم جونش لرزید و تموم وجودش شد گریه و خنده و بهت و تعجب. دوتا فسقلی بامزه ی بالا و پایین رو با هم دیدیم. صحنه ی قشنگیه صحنه ی خنده و گریه‎ی همزمان.
وقتی رفت بیرون صدای بغض دار شوهرش رو شنیدم که : وااای، من که مردم، چرا گریه می‎کنی. و وقتی خبر چهار نفری شدن خانواده‎ش رو شنید بغض اونم ترکید و همسر اشک الودش رو محکم بغل کرد و ناز کرد و اشک و خنده‎ی هردوشون قاطی شد.

آدما جورواجورن، قبول، رفتاراشون به کسی مربوط نیست، قبول، ولی… مامان اولی خیلی طفلی بود، خیلی…

برای مطالعه ی سایر داستان های مطب روی لینک روبرو کلیک کنید. کلیک کنید

برای مشاهده صفحه اینستاگرام سونوگرافی نیلو کلیک کنید. کلیک کنید

logo-samandehi
مشاوره آنلاین