لطفا صبر کنید....


تلاش کرد یه «آخه» ی دیگه بگه، ولی دیگه «آخه» هم به یاری‌اش نیومد. ظاهرا پشیمون و نادم دراز کشید تا سونوگرافی بی وقتش رو شروع کنیم.



این جور موقع‌ها یاد لحاف چهل تیکه‌ی مامان‌بزرگا میافتم: رنگ و وارنگ، قشنگ، گرم و نرم. ایران‌مون هم همین‌طوره، یه لحاف چهل تیکه‌ی رنگ و وارنگ و قشنگ و گرم و نرم.



یک روز با آخرین تکه‌ی پازل مشدی علی خونه‌دار شد، یه خونه‌ی درست حسابی، تا جایی که یادمه سه طبقه، تو یوسف‌آباد.



با وحشت نیم‌خیز میشه و با صدایی که میلرزه میگه ای وای، فقط خوبه؟ پس یعنی خوب نیست! یعنی بهتر هم میتونست باشه. و اشک تو چشمهاش حلقه میزنه...



روی تخت هم که دراز کشید دوتا دستهاش رو تو هوا با همون حالت نگهداشت، با کمال دقت و سعی که اندازه ها تغییر نکنه.



اقای گلی زاده از انگشت شمار کارگرانی بود که اوضاع خوبی داشت، هرچند سهم بزرگی از این اوضاع خوب به گردن سختکوشی و درستکاریش بود.


logo-samandehi
مشاوره آنلاین