روز پزشک
دایی رحیم دایی مامان بود. از اون خیلی دایی ها، دایی خوبای تپلی و مهربون و خوش اخلاق. از اونایی که هنوزم که هنوزه، بعد این همه سال، دلم برای خودش و زندایی تپلیتر و حیاط خونه ی قدیمیشون و صورت خندونش تنگ میشه.
کلا آدم هرکسی رو که خیلی تحویلش بگیره خیلی دوستتر داره. دایی رحیم با اینکه خودش چهارتا بچه داشت، من رو خیلی دوست داشت، یعنی همه رو دوست داشت و من رو هم و شاید من فکر میکردم من رو یه ذره بیشتر و با اینکه دخترش دانشجوی پزشکی بود از اول دبیرستان به من میگفت خانم دکتر. یه خانم دکتر میگفت و صدتا خانم دکتر از دهنش میریخت و من هم خوشم میاومد و هم بیشتر از اون خجالت میکشیدم و مضطرب میشدم، که اگه نشم چی؟
ولی شد و من پزشک شدم، مثل مریم، دختر بزرگ دایی رحیم و مثل خیلیهای دیگه.
گذر زمان دایی رحیم رو بُرد و نموند که پزشک شدن ما رو ببینه. ما پزشک شدیم و پزشک موندیم. پزشک بودن خیلی چیزها بهمون داد، خیلی چیزها رو هم ازمون گرفت، جای خیلی چیزها رو عوض کرد. پزشک بودن خیلی جاها بهمون سخت گرفت، بهمون سخت گرفتن، خیلی جاها ندیدنمون، درست ندیدنمون، بد دیدنمون، ولی در عوض خیلی جاها دوستمون داشتن و بهمون اجازه دادن دوستشون بداریم. پزشک بودن شد فرصتی برای شناختن آدما، لمس روحشون و کمک کردن به عبور از دردهاشون و چه حسی قشنگتر از این عبور از این همراه بودن.
روز پزشک به همهی کسانی که عاشق این راهن، با تموم بالا پایینهاش، به همهی کسانی که هیچوقت، هیچجا، این عشق رو فراموش نمیکنن، مبارک باشه.
برای مطالعه ی سایز داستان های مطب کلیک کنید
برای مشاهده صفحه اینستاگرام سونوگرافی نیلو کلیک کنید.